سه شنبه 22 فروردين 1391 |
يا اول
شايد از عجايب تعاريف در جهان تعريف نقطه هندسي است، البته نقاط ديگر خود گفتاري ديگر ميخواهند که گاهي آنها نيز از شگفتي نقطه هندسي چيزي کم ندارند! تعاريفي سخت و گاه متناقض و بعضي نيز ناقص.
تقطه هندسي خود در شگفتي يک است.بدين جهت عجيب است که در فلسفه شايد بوجود آمدن مرغ و تخم مرغ يک مثال معروف باشد يعني کدام اول بوده يا کدام اول خلق شده و جواب از هر نوع که باشد به ضد خواهد رسيد مهم جواب نخواهد بود.
من بنوعي ديگر اين ضديت را در نقطه هندسي يافتهام و بايد اشاره نمود که درک و ذهن آنقدر قوي ساخته شده و پيجيده است که بتواند مسائلي به اين بغرنجي را ايجاد نمايد و به هيچ کس هم آسيب نزد .....شايد.
بايد پرسيد آيا شما به تعريف نقطه،خط،سطح و حجم در هندسه توجه کردهايد؟
نقطه را چنين تعريف کنند:نهادي تصوري است در فضا که به خودي خود وسعت و اندازهاي ندارد. نقطه اساس زبان هندسهاست و شکلهاي هندسي از آن منشاء ميگيرند.
شايد اين مسئله بغرنج و نامتقارن براي شما به آساني درک شد و به کناري رفت ولي بيائيم کمي روي ان مکث کنيم براي چه؟
اگر به اشکال هندسي و فضايي و حجمي توجه کنيم وجود دارند ولي نقطه اصلاً وجود ندارد!
تعجب اينجاست که از هيچ ما همه چيز را ساختهايم!
خيلي براي خودتان سخت نگيريد چون اين اول بار نيست که ذهن بشر از هيچ همه چيز و از همه چيز هيچ ميسازد.!
در تعريف نقطه نه طول داريد نه عرض و نه عمق(ارتفاع) در حالي که خط امتداد و طول دارد اولين حرکت بسوي تعريف از هيچ اينجاست
وقتي يک چيزي طول ندارد بي نهايت آن هم نميتواند طول داشته باشد حال ميبينيد که در تعريف خط اين قانون رياضي ناديده ميشود و از نقطه امتداد و طول حاصل ميشود در حالي که اينجا هم عرض و پهنا و عمق موجود نيست.
اگر در تعريف سطح هم توجه شود طول و عرض هست ولي باز هم عمق وجود ندارد!
خب اين سطوح هستند که حجم را بوجود ميآورند پس سطح هم مثل نقطه در بينهايت عمق پيدا ميکند!
شايد مثال ابتداي نوشته به ذهن شما آيد که بخواهيد آنچه را که ذهن درک کرده را بيآوريد يعني بگويد اين حجم بود که خود ايجاد کننده سطح و سپس خط و بعد نقطه شده است
يعني جاي مرغ و تخم مرغ را عوض کنيد مشکل اين نيست که کدام کدام را بوجود آورده يا کدام اول بوده و ديگري را ساخته مسلم است که در ذهن ابتدا نبوده ولي تعاريف و مسائل باعث ايجاد آن در ذهن شده است يعني براي حجم ما مرزي قائل شدهايم از هيج و آنرا سطح ناميديم چون اگر کوچکترين تصوري از عمق برايش داشته باشيد به مسائل اصلي رياضي و هندسي جوابي پيدا نميکنيد بلکه غير قابل حل خواهند شد اما اينکه ادراک انسان چيزي را در خود بوجود آورده که اصلاً در جهان خارج نميتواند باشد عجيب نيست.
شما سطح را از حجم استنتاج و خط را از سطح و نقطه را از خط موجود کردهايد و اين يعني از بود نيست درست کردن
که البته فقط و فقط ذهن شما قادر به چنين عمل فوقالعادهاي است آنوقت خالق اين ذهن و درک شما و در عالم ديگر چهها ميتواند بسازد آنهم نه ذهني بلکه واقعي جاي سوال ندارد!؟ واقعاً جاي هيچ سوالي باقي نيست که نيست! تاکيد بر نيست را دست کم نگيريد!
برگه کاغذي جلو خود نگهداريد شما با يک جسم داراي حجم روبرو هستيد حالا يک لبه کاغذ را نگاه کنيد آنچه را که بين صفحه و فضاي خارج ميبينيد خط است اگر بين لبه و فضا کمي جابجا بشويد از خط خارج شدهايد يا وارد فضا شدهايد يا وارد صفحه کاغذ اين مرزي که نيست همان خط است
در ذهن شما يک انتزاع از خط بوجود آمد که ميتوانيد مسائل رياضي بسياري را با آن حل کنيد ولي بدون اين خط هندسه بيمعني خواهد بود. و اين همچنان ادامه دارد
بقول حافظ:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي
عشق داند که در اين دايره سرگردانند
بله آنچه که در هندسه و هندسهداني مورد تصور و بحث است يک نقطه پوچ است ولي در عالم وجود واقعاَ يک دايره است
و در خلقت جهان هستي همه مثل همان نقطه هستند که هيچاند اما در همين هيچ يک دايره است که همه را سرگردان کرده است
و در عرفان معني پيدا ميکند هيچ و همه.
در مورد سياه چالهها که يک مبحث بزرگ علمي در كيهانشناسي است من قضيه بسط و قبض جهان را در همين ديدم جايي که جهان در حال گسترش است اما در ديدي ديگر جهان در حال انقباض ميباشد
فقط بستگي به نوع نگاه دارد
وقتي از يکسوي به سياه چاله مينگريم همه چيز را دارد در خود فرو ميبرد آنجا هيچ ذرهاي قدرت گريز از مرکز را ندارد حتي نور! اما درست در مقابلش نورافشاني است و گستردگي در فضا و انبساط
و ما حيران که جهان در حال گسترش است يا در حال انقباض و در هم فرو رفتن ولي در اصل اين دو تناقض يکي است
براي خالق جهان که از بالا به آن نگاه ميکند يکي است و براي ما که با قويترين تلسکوپها مينگريم و با سخترين مسائل رياضي و هندسي و مثلثاتي و... پيدا ميکنيم فقط از يک بعد مينگريم و يکي از آنها را بيشتر نميتوانيم ببينيم يا انقباض يا انبساط.
و بقول حافظ در ادامه همين غزل دارد که:
وصل خورشيد به شبپره اعمي نرسد
که در آن آينه صاحب نظران حيرانند
گر شوند آگه از انديشهي ما مغبچگان
بعد ازين خرفهي صوفى به گرو نستانند
زاهد ار رندى حافظ نکند فهم چه شد
ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند
بدرستي که انديشمندترينها هم در همين نقطه حيران و سرگردان ماندهاند که هست و نيست آنرا نميدانند
چه به ذره نگاه شود و چه کهکشان هر دو حيران کننده است
و چه به نقطه و چه به دايره
در اصل وقتي ما هندسه را ميخوانيم و يا درس ميدهيم بجاي نشان دادن يک نقطه داريم يک دايره را ترسيم ميکنيم و در همان حال ميگويم نقطه
بعد در تعريف نقطه از وجود يک هيچ صحبت ميکنيم.
همان وقتي كه ما داريم يك چيز كوچك را مشاهده ميكنيم در آن يك عظمت نهفته است
بقول هاتف عليهالرحمه:
در ترجيح بند؛ که يکي هست و هيچ نيست جز او،وحده لااله الاهو
دل هر ذره را که بشکافي
آفتابيش در ميان بيني
هرچه داري اگر به عشق دهي
کافرم گر جوي زيان بيني
دل هر ذره كه هيچ در دل هر هيچ بشكافي دنيايي با عظمت خواهي يافت و در اين ميان من حيران از اين آفرينش پر رمز و راز!
:: برچسبها: نقطه و دايره,
نویسنده : علي اكبري(آج)
|